کشتی شکستگانیم...

گاهی وقت ها حتی ساحل هم غرق میشود...

کشتی شکستگانیم...

گاهی وقت ها حتی ساحل هم غرق میشود...

سکوت را فریاد بزن
نا نوشته هارا بنویس
گاهی برای پرواز پریدن نیاز است
گاهی هم فقط باید چشمانت را ببندی

بایگانی

پدیده مایائیسم در منزل١

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۹ ب.ظ


مایا گربه یک سال و ٣ ماه و ٦روزه منه! به عنوان یه مادر آمار دقیق سنشو دارم!

مایا قبل ازینکه گربه من شه یه آرزوی ٨ ساله بود برای من، همه چی از اون روزی شروع شد که بابا من رو برای دیدن ماهی ها به یه پت شاپ که اون موقع نزدیک خونمون بود،برد. اونجا منِ ٨ساله با یه بچه گربه خیلی خوشگله خاکستری آشنا شدم! هنوز که هنوزه یادم میاد که چقدر خوشگل و لوس بود و چقدر باهاش بازی کردم! یادمه وقتی دیدمش به خودم گفتم این گربه باید خواهرم شه! ( یه نکته: من تک فرزند خانوادم و البته ازشم راضی ام، وقتی بچه بودم هروقت فامیلا ازم میپرسیدن خواهر یا برادر میخوای؟ با قاطعیت بهشون جواب منفی میدادم حتی یه بار به یکی از فامیلا گفتم اگه مامان بابام یه بچه دیگه بیارن، اون بچه رو از پنجره پرت میکنم بیرون که بمیره! ) به هر حال من اون گربه رو میخواستم که البته خواسته من اصلا مهم نبود. هرچی به مادر و پدر گرامی التماس کردم که تورو خدا برام گربه بخرین اصلا قبول نکردن! بعد از اون روز من تا چند ما هر روز وقتی کسی حواسش نبود با گربه خیالیم بازی میکردم و همیشه آرزوم این بود که یه گربه داشته باشم و به هر بهانه ایی هم این خواسته رو مطرح میکردم و نقشه میکشیدم که همشون با شکست روبه رو میشد.

٨ سال گذشت به مامانم گفتم برام گربه نمیخری! مارم که نخریدی( آخه یه دفعم بهشون گفتم که برام یدونه از این مار آبیای گوگولی بخرن که البته بازم با جواب منفی رو به رو شدم) همسترم که نمیگیری حداقل برام یه جوجه تیغی بگیر! مامانم یکم فکر کرد و گفت باشه. قرار شد بریم از توی آپارات و سایت های مختلف ببینیم که جوجه تیغی ها چی میخورن و چجورین! همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه مامانم یه ویدیو از یه جوجه تیغی بزرگ که داشت با کلی ملچ ملوچ یه کرم رو میخورد دید!! هنوز با به یاد آوردن قیافه مامانم خنده ام میگیره حسابی چندشش شد! گفت جوجه تیغی نمیگیرم همون گربه خوبه!!!! 

نمیدونین چقدر باور این قضیه برام سخت بود که واقعا مامانم بعد ٨ سال راضی شده که یه گربه رو بیاریم و ازش نگهداری کنیم! ( رضایت پدر اصلا مهم نبود چون وقتی مامان بگه باشه یعنی واقعااااا باشه) 

خلاصه که ما از آخرین روز امتحانام که میشد ١٨ خرداد سال پیش رفتیم به دنبال یه گربه! اون روز مامان کلی تأکید کرد که ساحل اولین گربه ای که دیدیو نگیریا اجازه بده چند تا گربه ببینیم و چند جا بریم بعد از بین اونا انتخاب کن! منم بهش گفتم خیالت راحت مامان!

اولین جایی که رفتیم یه پت شاپ بود که قبلا ازش فنچ خریده بودم به آقا پت شاپی گفتیم که میخوایم گربه هاشون رو ببینیم و اون جواب داد که گربه هاشون تموم شده ( انگار مثلا سیب زمینی یا پیاز بودن) خلاصه که سر گشته و دل شکسته با قلبی مملؤ از آه و افسوس راه افتادیم سمت خونه که یادمون اومد یه کلینیک دامپزشکی نزدیک خونمون هست و میتونیم از اونا هم بپرسیم! بابا زنگ زد و خصوصیات گربه ای که میخواستیم رو گفت. (پرشین سفید و ماده باشه) من واقعا برام پرشین بودن و سفید بودنش مهم نبود اما پرشین بودن آپشن انتخابی مامانم بود و سفید بودنم آپشن انتخابی بابا! برای من همین که گربم ماده باشه کافی بود! 

کلینیک زنگ زد و گفت یه گربه مطابق چیزی که ما میخوایم دارن و شب ساعت ٩ میتونیم بریم که ببینیمش!

ساعت ٩ شب اونجا بودیم! همون لحظه که دیدمش قلبم افتاد رو زمین اصلا انگار مدهوش و حیران زلف جانان شده بودم! وقتی با اون چشمای دو رنگش بهم نگاه میکرد، وقتی پشمای مثل پنبش رو لمس کردم! وقتی اون گوشای صورتیشو دیدم مردم!!! 

یادتونه گفتم قرار بود اولین گربه ای که دیدم رو نیارم خونه؟ 

ما اون شب با اولین گربه ای که دیدیم اومدیم خونه یعنی حتی ١٪ دلم نمیخواست گربه دیگه ای رو ببینم او پیشوی کوچولو انگار یه قسمت گمشده از قلبم بود...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۰۶
sahel asadbeigi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی