کشتی شکستگانیم...

گاهی وقت ها حتی ساحل هم غرق میشود...

کشتی شکستگانیم...

گاهی وقت ها حتی ساحل هم غرق میشود...

سکوت را فریاد بزن
نا نوشته هارا بنویس
گاهی برای پرواز پریدن نیاز است
گاهی هم فقط باید چشمانت را ببندی

بایگانی


اگرشانه ام آرامگاه صندوقچه افکارت نشود!

اگر انگشتانم نتوانند تار موهایت را بنوازند!

اگر چشمانم آینه زیباییت نباشند!

اگر لب هایم تورا نخوانند!

اگر تنم بستر غم ها و اشک هایت نباشند!

اگر دستانم دور تو حلقه نشوند!

به من بگو من برای چه باید زنده بمانم؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۵
sahel asadbeigi

میگویند: بنویس تا اتفاق بیفتد.

این قدرنوشتمت ؛ چرا اتفاق نمی افتی؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۵
sahel asadbeigi


آدم ها همیشه آن چیزی نیستند که شما فکر میکنید!

شما دخترکی را میبینید سرشار از امید و آرزو! 

دخترکی را میبینید که میخندد و آنقدر خودش را دوست دارد که جای هیچ حرفی برای کسی نمی ماند!

شما دختری را میبینید که مطمئن است موفق میشود، در هر کاری که بخواهد!

شما دخترکی را میبینید که رویا پردازی میکند و خوش حال است!

شما دختری را میبینید که دوستان زیادی دارد! 

شما او را میبینید وقتی صدای خنده هایش در کوچه های شهر میپیچد...

ولی آن دخترک در آینه چیزی که شما میبینید را نمیبیند!

او دخترکی است که سال ها بدون امید و آرزو دارد نفس میکشد...

دخترکیست که وقتی ساعت جفت میشود چیزی ندارد که آرزو کند!

دخترکی که آنقدر از خودش بیزار است که هیچکس نمیتواند حتی فکرش را بکند!

دخترکی که رویا میبافد شاید که از دست کابوس های روزانه اش برای چند ساعت فرار کند...

دختری که سال هاست تسلیم شده.

دختری که دوستان زیادی را از دست داده، و مدام ترس از دست دادن دارد...

شما همیشه تمام انسان هارا نمیبینید...

شاید بهتر باشد درباره تلاش افراد، زندگی آن ها، و تمام چیز های مربوط به آن ها کمتر قضاوت کنید یا نظر دهید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۴۹
sahel asadbeigi


مایا گربه یک سال و ٣ ماه و ٦روزه منه! به عنوان یه مادر آمار دقیق سنشو دارم!

مایا قبل ازینکه گربه من شه یه آرزوی ٨ ساله بود برای من، همه چی از اون روزی شروع شد که بابا من رو برای دیدن ماهی ها به یه پت شاپ که اون موقع نزدیک خونمون بود،برد. اونجا منِ ٨ساله با یه بچه گربه خیلی خوشگله خاکستری آشنا شدم! هنوز که هنوزه یادم میاد که چقدر خوشگل و لوس بود و چقدر باهاش بازی کردم! یادمه وقتی دیدمش به خودم گفتم این گربه باید خواهرم شه! ( یه نکته: من تک فرزند خانوادم و البته ازشم راضی ام، وقتی بچه بودم هروقت فامیلا ازم میپرسیدن خواهر یا برادر میخوای؟ با قاطعیت بهشون جواب منفی میدادم حتی یه بار به یکی از فامیلا گفتم اگه مامان بابام یه بچه دیگه بیارن، اون بچه رو از پنجره پرت میکنم بیرون که بمیره! ) به هر حال من اون گربه رو میخواستم که البته خواسته من اصلا مهم نبود. هرچی به مادر و پدر گرامی التماس کردم که تورو خدا برام گربه بخرین اصلا قبول نکردن! بعد از اون روز من تا چند ما هر روز وقتی کسی حواسش نبود با گربه خیالیم بازی میکردم و همیشه آرزوم این بود که یه گربه داشته باشم و به هر بهانه ایی هم این خواسته رو مطرح میکردم و نقشه میکشیدم که همشون با شکست روبه رو میشد.

٨ سال گذشت به مامانم گفتم برام گربه نمیخری! مارم که نخریدی( آخه یه دفعم بهشون گفتم که برام یدونه از این مار آبیای گوگولی بخرن که البته بازم با جواب منفی رو به رو شدم) همسترم که نمیگیری حداقل برام یه جوجه تیغی بگیر! مامانم یکم فکر کرد و گفت باشه. قرار شد بریم از توی آپارات و سایت های مختلف ببینیم که جوجه تیغی ها چی میخورن و چجورین! همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه مامانم یه ویدیو از یه جوجه تیغی بزرگ که داشت با کلی ملچ ملوچ یه کرم رو میخورد دید!! هنوز با به یاد آوردن قیافه مامانم خنده ام میگیره حسابی چندشش شد! گفت جوجه تیغی نمیگیرم همون گربه خوبه!!!! 

نمیدونین چقدر باور این قضیه برام سخت بود که واقعا مامانم بعد ٨ سال راضی شده که یه گربه رو بیاریم و ازش نگهداری کنیم! ( رضایت پدر اصلا مهم نبود چون وقتی مامان بگه باشه یعنی واقعااااا باشه) 

خلاصه که ما از آخرین روز امتحانام که میشد ١٨ خرداد سال پیش رفتیم به دنبال یه گربه! اون روز مامان کلی تأکید کرد که ساحل اولین گربه ای که دیدیو نگیریا اجازه بده چند تا گربه ببینیم و چند جا بریم بعد از بین اونا انتخاب کن! منم بهش گفتم خیالت راحت مامان!

اولین جایی که رفتیم یه پت شاپ بود که قبلا ازش فنچ خریده بودم به آقا پت شاپی گفتیم که میخوایم گربه هاشون رو ببینیم و اون جواب داد که گربه هاشون تموم شده ( انگار مثلا سیب زمینی یا پیاز بودن) خلاصه که سر گشته و دل شکسته با قلبی مملؤ از آه و افسوس راه افتادیم سمت خونه که یادمون اومد یه کلینیک دامپزشکی نزدیک خونمون هست و میتونیم از اونا هم بپرسیم! بابا زنگ زد و خصوصیات گربه ای که میخواستیم رو گفت. (پرشین سفید و ماده باشه) من واقعا برام پرشین بودن و سفید بودنش مهم نبود اما پرشین بودن آپشن انتخابی مامانم بود و سفید بودنم آپشن انتخابی بابا! برای من همین که گربم ماده باشه کافی بود! 

کلینیک زنگ زد و گفت یه گربه مطابق چیزی که ما میخوایم دارن و شب ساعت ٩ میتونیم بریم که ببینیمش!

ساعت ٩ شب اونجا بودیم! همون لحظه که دیدمش قلبم افتاد رو زمین اصلا انگار مدهوش و حیران زلف جانان شده بودم! وقتی با اون چشمای دو رنگش بهم نگاه میکرد، وقتی پشمای مثل پنبش رو لمس کردم! وقتی اون گوشای صورتیشو دیدم مردم!!! 

یادتونه گفتم قرار بود اولین گربه ای که دیدم رو نیارم خونه؟ 

ما اون شب با اولین گربه ای که دیدیم اومدیم خونه یعنی حتی ١٪ دلم نمیخواست گربه دیگه ای رو ببینم او پیشوی کوچولو انگار یه قسمت گمشده از قلبم بود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۹
sahel asadbeigi


اگر از من بپرسی انسان چه شکلی است؟ با کمال قاطعیت به تو میگویم انسان نمود جسمانی درد است. انگار که انسان یک تک درخت در یک دشت طوفانی است که رعدی از جنس درد تا ذره ذره آوند هایش نفوذ کرده به آتشش میکشد. 

ما انسان ها با درد به دنیا می آییم و با درد از دنیا میرویم، ما حتی با درد در این دنیا به تنفس ادامه میدهیم.

ما حتی هنگام تولدمان هم درد را به هم نوعمان تحمیل میکنیم، هر تولد با دو شیون همراه است که این شیون ها تا لحظه انفجار هستی و خاموشی ادامه دارد. به قول یکی از کسانی که احتمالا میشناسمش چه کسی میداند این کره آبی رنگ چه چیز هایی که تا به حال به خود ندیده!

میدانید مسئله کلی درد کشیدن نیست. مسئله موجودیت درد است، اینکه چگونه روحمان را به جسممان پیوند میزند خیلی عجیب است!  

دلم میخواهد به کره زمین از دور نگاه کنم میدانید اگر میشد در فضا صدا شنید؛چه فریاد ها، شیون ها، نفرین ها و دردهایی را میتوانستیم بشنویم؟ درد هایی به سن وجود انسان ها!

ما نقاشان ماهری شدیم به واسطه اشرف بودنمان بهتر از هر وجود دیگری درد را میکشیم، گاهی هم این بار را به زیر دستانمان میدهیم که بکشند، مثلا اگر خودمان درد داریم، باید حتما این درد را به موجودی دیگر بدهیم! مثلا به یک انسان ضعیف تر از خودمان یا یک جاندار کوچک تر از خودمان! 

این یک مثال بسیار ساده است، هیتلر برای اکثر انسان ها قاتلی وحشی و مسبب درد برای انسان های زیادی است اما به قبل ترش که نگاه کنی میبینی او فتح جهان را نمیخواست! میخواست هنرمند شود، یک نقاش یعنی میتوانست به جای ایجاد درد، کاهنده درد یک جامعه باشد! او را قبول نکردند و او درد کشید، آنقدر درد کشید که این دردش را به میلیون ها انسان منتقل کرد! شاید باید اسم این حالت را چرخه درد گذاشت! ما به هم درد میدهیم و در این درد غرق میشویم و همین هم مارا به موجوداتی درد زی تبدیل میکند. چاره ای که نداریم همین درد را میکشیم و میکشیم و میکشیم تا برسیم به عمق تاریکی! انگار پاداش این همه درد یک سکوت و تاریکی عمیق است.

به قول حافظ

بس تجربه کردیم در این دار مکافات 

با درد کشان هرکه در افتاد ور افتاد

#ساحلینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۰
sahel asadbeigi

ما بار ها و بار ها داستان هایی را شنیدیم از دختر هایی با گیسوان بلند و قامت کشیده مثل سرو که در دشت و جنگل برای خودشان می خرامند و آواز میخوانند و میخندند، دختر هایی که هیچ چیز در زیباییشان کم نداشتند، چشم های درشت، لب های سرخ، بینی های کوچک و موهایی از جنس طلا! 

دختر هایی که روزی شاهزاده خود را سوار بر اسب سفید پیدا میکردند  و پرنسشان میامد آن ها را از دست اژدهای سرخ نجات میداد و پرنس و پرنسس تا آخر عمر با هم زندگی کردند.

ما آنقدر در این داستان ها غرق شدیم پرنسس های واقعی را یادمان رفت، یادمان رفت دختر هایی را که موهایشان کوتاه بود یا بلند؟! نمیدانم! بینی های کوچک لب های سرخ قامت کشیده چشم های درشت داشتند یا نه؟! نمیدانم! اما میدانم زیبا بودند و زیباییشان به واسطه وجودشان بود، اهمییتی ندارد که آن پرنسس های واقعی چه شکلی بودند! آن ها قوی و مستحکم بودند! در دشت ها نخرامیدند، بلند نخندیدند، آواز نخواندند! 

منتظر ننشستند تا پرنسشان با اسب سفید بیاید و تا ابد خوشبختشان کند. دختر هایی که درباره شان صحبت میکنم خودشان، خودشان را خوشبخت کردند، آن ها مرد میدان بودند! نه! آنان خودشان بودند در میدان! زنان و دخترانی که از هر مرد دیگری مردانه تر به دنبال خوشبختی بودند! اصلا شاید واژه درست این است که آنان زنانه تر از هر کس دیگری برای خودشان جنگیدند.

دختر هایی که در این دشت ناکجا پلنگ نشدند، نسیم شدند که آسیبان را بگردانند، آن پرنسس های واقعی را گم کردیم! کاش کمی در وجودمان دنبالشان بگردیم.

#ساحلینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۲
sahel asadbeigi